دختری درکتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خوندن بود که پسر جوانی کنارش اومد وآرام ازش پرسید میتونم اینجا بشینم، دختر با صدای بلند گفت : من امشب خونه ات نمیام. همه دانشجویان که در کتابخانه بودند به پسرنگاه کردند و پسر شرمنده شد؛ ورفت گوشه ای نشست و مشغول مطالعه شد. پس ازمدتی دختر وسایلش جمع کرد وقتی داشت ازکتابخانه خارج میشد رفت ودر گوش پسرگفت : من روان شناسی خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی و پسر بلند دادزد اوه100 هزار تومان واسه یه شب زیاده. همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند؛ پسرک چشمکی زد وگفت : منم حقوق خوندم میدونم چطور بی گناه رو گناه کار کنم .....--------------------------------------------------------


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: دختر و پسری در کتابخانه

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن